مــن و دلـــــــــــم

×خوش اومدي رفيق

×قانون نميزارم ولي اينا براي اينكه رابطمون خوب باشه

×خاكي باش حوصله كلاس ندارم

×گوشه من پر از نجواهاي عاشقونس باشه واسه

خودت هرچي داري

×نظر بزاري خوشحال ميشم نزاري ام كه هيچ

×ديگه اين كه...

×اينا دلنوشته هامن...نه غمگينم نه غصه دارم...

×از اين كه اومدي وبم دمت گرم.خيلي گلي

×ديگه هيچي...خوش باشي

مــن و تــو ...

همــه رآ دكـــ  كنيـم و خـودمآن باشيم تا ابــد

باشيــم تا بســآزيـم رويـاهايمـان رآ

بســازيم عشــق رآ در قلبه يكـديگـــر...

عشــق همـآن حسی است كه مـن به تـو دارمـ

همـآن لحظاتيسـت كـ در نبـودت سخت ميگــذرد

لحظــات اشكــ بــــــآر...

اشـــك بـرآی احساسی كه نيمه اش نيســت

احســاس آفرينــــش يكديگـر...

آفرينشــه يكــی شــــــدن...

آری دلـــم يــكــ جــآده ی بـآرانی می خـوآهــد...

و گــرميـه دستــی كـــه صـآحبــش تو بـآشــی...

بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست


اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست


التماسه...!!

مـن یـکــ دخـــتـرم . . . یـکــ انـســانــم ...مث تــو ...

امـــــــا . . .

عقاید ِپدربزرگانـمـان،نگاه ِهیـزِ مردُمـانمـان ، مـرا متفـاوت از تــو میخـوانـد !

تفـاوتـی کـه هـیـچـوقـت لـمـسـشـان نـــکـردم ...

اصـلاً کــدام تــفـاوت ؟!!؟

مـن ابـرو بــــــــرمـیـدارم ... تــو هـم بـرمـیـداری !

آرایـش مـیـکـنـم ... تــو هـم مـیـکـنـی !

گـوشـواره مـیـنـدازم ... تــو هـم مـیـنـدازی !

لــوس حـرف مـیـزنـم ... تــو هـم مـیـــــــزنـی !

مـــــــن و تــــــو تـنـــها یـــکـــ تـفـاوت داریـم ...

دوستی ِمن با جـنس ِمخـالـف،دوست داشتنش،هـم آغوشـیش،بـوسـیدنـش ...

یـعـنـی فــاحــشــگـی !!

امــا بـرای تـو ... یـعـنـی آزادی ، جـوونـی کـردن !!!!

مــن یـکــ دخـــتـــرم . . .

حـتـی اگـر فـاحـشـه بـاشـم ،

کـارهـایـم زنـانـه اسـت ... افـکـارم زنـانـه اسـت ... دوسـت داشـتـنـم زنـانـه اسـت ...

تـکـیـه کـردنـم بـه یـکــ مـــَــرد ، زنـانـه اسـت ..

من بـا تمامِ تـفاوت ها پـای ِجنسیـتم،زنانگی ام ایـسـتـاده ام ...

امـا تــــو چـی ؟؟ مـردانــگــی ات را بـه چـه مـیـفـروشـی ؟؟؟؟

مــن یـکــ دخـــتـــرم . . .

فـاحـشـه یـا بـاکره فـرقـی نـدارد !

مــن بــــه جـنـسـیــتـم افــــتـــخـــــا ر مــیــکــنــم . . .

هميشه سرمـــــ بالاست......

چون بالا سرمــــــ خـداســـــت

 دماغتونو عمل کردین...دماغمونو عمل کردیم...
پروتز گذاشتین...پروتز گذاشتیم...
اما من دیگه روم نمیشه با ساپورت بیام بیرون!!!
بالاخره مررررردی گفتن...زنی گفتن!!!!!!!!

اين منـــم!

نه پاهايم 10 سانت از زمين بالاترند

نه موهايم 10 سانت از سرم بالاترند

من اينجا روي زمين زندگي ميكنم

در جايي كه من زندگي مي کنم

فقط "ارزش هايم" مرا بالا مي كشاند

نه پاشنه كفش ، و نه كليپس مو!!!

بعضیا رو که ما می پرســــتیم ،

یه سری دیگه آدم هم حســــاب نمی کنن ...

ﻛﻼﻍ ﭘﺮ

گنجشک ﭘﺮ

ﻭﻟﻲ ﺗﻮ ﻧﭙﺮ ؛ ﺑﻲ ﺯﺣﻤﺖ “ﮔﻤﺸﻮ” ﻋﺰﻳﺰﻡ …

امـــــان از روزی که یــــــــه ۲زاری ,

خـــودشو تــــراول فــــــــــرض کنـــــه !

عزیزم حتے دیگر نمیخواهم آرزویت باشم…

آرزو میڪنم

“او”

آرزوے تو باشد

و

آرزوی او…

“دیگرے”…

.
گاهی وقتا لازمه از گوشیمون بشنویم…

مشترک مورد نظر آدم نمی باشد…

لطفا قطع کن…

نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ

نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی

میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ

خواســـتی بــآش…

خواســـتی نَبــآش…

خداجون اینم شد زندگی؟؟؟؟

زَטּ سینه‌هآے بَرجَـسـتــﮧ نیــωــتـْـ

موے مِــش کَرבه

اَبروے بَرבآشتـﮧ

لَبـــاטּ قِرمز نیــωــتْــ

زَטּ لباسِ ـسِـفید

شَبِ بــآ شُکوهِ عَروـسے

بوے خوشِ قُرمـﮧ سَبزے

هَوسِ شَب‌هآے جُمعـﮧ

قَرر‌هآے تــآریکے

کوچـﮧ پُشتے‌، توے یکـ مآشیـטּ نیــωــتــ

زَטּ خوטּ ریزے

کَمر בَرב مــآهآنـﮧ

پوکے اُستِخوآטּ

یکـ زטּِ پــآ بــِماهْ

حــآل تَهوُع

اِستفـــرآغ

בَر‌בهآے زآیمـاטּ

ماבر بَچـﮧهآ نیــωــتـْـ

زَטּ عَصآے روز‌هآے پیرے

پَرستارِ وَقتِ مَریضے

رِفیقِ پـآے مَنقلْ

مَزه بیآرِ عَرقِ בوره‌هآے בوستآنـﮧ نیــωــتــ

زטּ

وجُوב בآرב

روح בآرב

قُـבرَـــــــتــ

جِســـــارَتــ

پـآ بـﮧ پآے یکــ مَرב زور בآرב

عِشــــــــق

تَنهآ یکــ چیز رآ بـﮧ خآطر دآشتــﮧ بآشْکـﮧ هَنوز ـهیچ مَرבے

 پیدآ نَشُده کــﮧ بِخواهَـב בَر ایراטּ

جآے یکــ زَטּ بآشـב

جایی برایش نیست....

دلی شکسته و تنگ را که لیاقت وسعت وجودی چون او را نیست...

و من در حسرت حضورش می سوزم و دم بر نمی اورم...

شکست معمای پیچیده ای نیست ! گاهی میخواهی و نمی خواهنت

گاهی می خواهند و نمی خواهی

اما قصه ی عجیبیست روزگار من!میخواهم...اما نمی توانم!!!

گاهی رویاهایم را با تمام وجود بر سر زندگی فریاد میزنم انقدر فریاد میزنم

که دیگر برای خودم سری بای نمی ماند و اخر سر دلزده و غمگین گوشه ای

مینشینم و زیر لب با خودم میگویم=بر سر چه فریاد میزنی؟زندگی؟!!!بیخیال

پسر...چه می فهمد این تاجر طماع ناخن خشک پیر!!!؟

به فکر فرو میروم...

این همه تقلا برای چیست...؟ارزشش را دارد این همه ازار؟؟

هست کسی که گوش جان شود برای درد دلهای جان سوزت..؟؟

و پاسخش را خوب میدانم ...

چه می فهمد این تاجر طماع ناخن خشک پیر...

همچین كه دل بستی ....

همچین كه آشكار شدی !

همه چیز تغییر می كنه ،

همه چیز رنگ عوض می كنه !

هم تو !

هم اون !!!!!!

تو واسش رنگ عوض می كنی ....

اون دیگه گرفتاره .... خیلی گرفتار ...

و تو !

تو دیگه خانوم خانوما نیستی !

نجیب نیستی ...

با وقار نیستی !!!!!!

تو هم می شی لنگه ی همه ی دخترا !

شناختت سخت می شه !

تو با هم نوعات هیچ تفاوتی نداری !

می شی یه آهن پرست ...

می شی یه پول پرست !

می شی یه دستمال ِ كاغذی ....

چه سخت است...

دل کندن از ارزوها...

ارزوهایی که برایشان افریده شده ای

روزهایت را در فکرش سپری کرده ای...

ولی حالا...چه اسان شکستی...

اکنون پایه ی ارزوهایت به دست بهترینت خراب شده

امیدی نیست...

به دنیا...به روزگار...

بی وفاییست...

با ارزوهایت در زیر خرمن ها خاک دفن شی

نه کسی...نه چیزی...

فقط تنهایی..بی کسی..

با خدا باش..

او لیلی مجنون بود...

اوست که می تواد بهترین باشد...

با او باش و پادشاهی کن

بی خدا باش و هر چه خواهی کن...

 نقاشي ام را به پاي عاشقي نگذار...

خسته ام از همه كس...

اخم هايم را به پاي گستاخي ام نگذار...

دلگيرم از همه  كس....

مانند كلاغي سياه كه با پايان قصه به خانه نرسيده

چه غم انگيز است...

تكرار دوباره ي غم ها...

چه دلگيراه در تب ديگران مي سوزند

كساني كه بقيه را پاشويه مي كنند....

ديدي رفيق من؟؟؟شنيدي چه گفتم...

اري اينجا زمين است!!!

اينها ادمند...

كساني كه فرشتگانت را مجبور به سجده كردن..

ميبيني چگونه شده اند؟؟

چشمايشان كور در برابر گناه ديگران....

لبهايشان بسته در برابر خلاف بقيه...

همه خود راي هستند و خودكامه...

دگر كسي به اشكهاي دخترك تنها اهميت نمي دهد...

خَيرها رفته اند...همه خيانتكار اند...

دلم مي سوزه براي افكارم

براي حرف هايي كه در تبشان سوختم

چه ساده ام افسوس به خودم...به دلم...

                       منببع=خودم

چشم هايم را روي هم مي گذارم

دلم را وسعت مي دهم...

چقدر اشفته است از روزگار..

نميدانم به كدامين غمم گريه كنم...مي خندم..

به حال خودم...

به حال دل ساده ام..كه چه ساده مي شكند

كه چقدر اسان دل ميبندد و حرف ديگران باورش ميشود

دل مردمان اين كره ي خاكي سنگ است

دل بستگي معنا ندارد....همه نامردن

نيرنگ و درنگ نان سفره هايشان شده..

از اهل بيت هستند ولي به فكر خرابيه اي خانه...

هم خون هستند اما تشنه به خون هم

آهاي دنيا ....آرامتر....

به اين ادمها بگو آر امتر دور بزنند...

اينجا گرد است.....

موااظب باش باز هم به هم ميرسيم...

راستي..تمام شد دور زدن ها...

اين روزها از روي هم رد مي شوند...

زحمت دارد...ادم بودن را مي گويم...

اين را مي توان از مترسك ها فهميد

انها سالها مي ايستند تا ادم حسابشان كنند