خدایـــــــــــا...(مهدیس)
خـدایـــا...
درگلویـم ابـــر کوچکی سـت
که خیـال بـارش ندارد،
مــرا بغل میکنـــی..؟!
خـدایـــا...
درگلویـم ابـــر کوچکی سـت
که خیـال بـارش ندارد،
مــرا بغل میکنـــی..؟!
سخت
اســــــت...
درک کردن دختـــــرے که غم هایش را خودش میداند و
دلش...
که همه تنها لبخندهایش را میبینند...
که حسرت میخورند...
به خاطره خنده هایش......
به خاطر شاد بودنش...
و هیچکس جز همان دخـــــتر نمیداند چقدر تنهاست...
که چقدر میترسد...
از باختن...
از اعتماد بی حاصلش...
از یخ زدن احساس و قلبش...
از زنـــــدگـــے ...!
میــان مرغــان مهـاجـــر آن کـه در انتهاسـت
شـایـد ضـعیف تریـن باشـــد ,
شـایــد امّــا ...
دل بـسـتـه تــریـــن اســت ...!
مضمونی که جذابیتش نفسگیر است ...
دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک
معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون.
اما تمام اینها را هم در برمیگیرد ...
تو نه ضعیفی و نه ناتوان،
چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد.
اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست .
روز دختر ... روز فرشته های زمینی ...
روز من و تو مبارک ...!!
دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی
که پشت خوابهای نا آرام تو...
چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...
دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم
که پشت نگرانی های زنانه ی من...
چون نمیدونم
نمیتونم بگم دلم برات تنگ نمیشه
چون دروغه
فقط میدونم تو یه حس خوبی برای من !!!
شاید بخاطر همینه که نمیدونم دوست دارم یا نه ...
ﮔـــــﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬـــﺎ ﺁﺩﻣﻬــــﺎ ،
ﺍﺯ ﯾﮑـــ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌــــــﺪ ،
ﺍﺯ ﯾﮑـــ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﻌـــــــﺪ ،
ﺍﺯ ﯾﮑـــ )) ﻧﻔــــــــــﺮ (( ﺑﻪ ﺑﻌـــــﺪ ،
ﺩﯾﮕــــــــﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.…
... ﻧﻪ ﺭﻧﮕـــ ﻫﺎ ،
ﻧﻪ ﺧﯿـﺎﺑﺎﻧﻬـــﺎ ،
ﻧﻪ ﻓﺼﻠﻬــــــــﺎ.…
ﮔﺎﻫـــــــﯽ ﻭﻗﺘﻬــــﺎ ﺁﺩﻣﻬـــﺎ
ﺍﺯ ﯾﮏ ﻧﻔــــــــﺮ ﺑﻪ ﺑﻌــــــﺪ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺍﻧﺪ
ﭼﻘــﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫـﺪ ...
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗــﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥﻫﺎﯾــﯽ ....
ﮐﻪ ﺑﺸــﻮﺩ ﻧﻘــﻄﻪ ﺳﺮِ ﺧﻂ ...
ﻭ ﺁﻧﮕـــﺎﻩ ﺩﯾﮑــﺘﻪ ﺗﻤــﺎﻡ ﺷـﻮﺩ !
ﻭ ﻣﻦ ﺩﯾﮕــﺮ ﺁﻏـــﺎﺯ ﻧﺸــــﻮﻡ ...
مـَــــرد یعـنــی تـکـیــــه گاهــی امــن....
یعـنــی بوســـه ای از رویِ دوســــت داشـــتـن... بــدون انــدکی شَــرم!
در ذهـنِ زنــانــه مــن... مَـــرد یعنی کــــوه بــودن... پُـر از سِــخاوت... پُـر از حَیــایِ مــردانــه...!
در کنـارِ ایــن اُبـهَـت... لـوس شـدن هـایِ کـودکـانـــه...!
تــو مَـــردی... مــن بـی تــو از تمــامِ آفــریــنــش بـیـــگانــــه ام!
بـا تمــامِ احســاس هایِ ظریــفم بـه بـودَنــت....
کافی ست دستِ رد بـزنـی... مـی رَوم پـیِ زنــدگـی ام...
تـا بـدانـی چقــدر محتـرم است ایـن آسایـشَــت!!!
حسرت
یعنی رو به رویم نشسته ای
و باز خیسی چشمانم را ،
آن دستمال خشک بی احساس پاک کند ...
حسرت
یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد ...
اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم ...
حسرت
یعنی تو ؛ که در عین بودنت
داشتنت را آرزو می کنم ...!
چقدرخوبه...یکی باشه...یکی باشه که بغلـــــــــــــــت کنه...
سرتو بذاری روی سینه اش...آرومـــــــــــــــــــــــــــــت کنه...
نفس هاش تنتو داغ کنه...عطر دستاش موهاتو نوازش کنه...
چقدر خـــــوبه...چه قدر خـــــــــــوبه...آروم دم گوشت بگه
:
غـــــــــــــــــــــــــــــــــــصـــــــــــــــــــــه نــــــــــــــــــخوریا...
مــــــــــــن همــــــــــــــــــــــــیشه کــــــــــــــــــــــــنارتم...!
واقعیت تلخیست ...
هرچه شیشه ی عینکم را تمیزتر می کنم
دنیا را کثیف تر می بینم ...!!
امــــــــروز با همه ی دنـیــــــــا قهــــــرم …
امــــــا …
تــــــــــو صدایــــــم کــن …
بـرمـی گـــــــــــــردم !!!♥
چون تو رو یادم میاره ...
حس میکنم پیش منی ؛ وقتی که بارون میباره ...!!
هوایت عجب دست سنگینی دارد
این را وقتی میزند به سرم میفهمم...!
این روزها دلتنگ که نه ...
محتاج صدای توام ...
باور کن این یکی دیگر شعر نیست ...!
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن ....
ادامه مطلب...!
فروغ فرخزاد
زانو میزنم، پسرم باشد. آن هم برای بستن بند
کفشهایش!
اشتباه من املایی بود من فقط او را همدرد نوشتم گویا او هم درد بود...
من اگر دختر نفرین شده ی اندوهم
یا که از نسل گل هرزه میان کوهم
تو همان مترسک چوبی پیمان شکنی
که فقط لایق آتش زدنی..!
.
.
.
.
نویسنده های وبلگ لطفا ادامه مصلب رو بخونید
با آرزوی داشتن سیزده بدری شادو مفرح
ورسیدن به مراد دلتون
به دلیل عدم تناسب وسعت مراتع کشور
با آمار مجرد ها
عاجزانه از متاهلین گرامی تقاضا مندیم
از گره زدن سبزه ها جداًِ خودداری فرمایند!
دلم برای یک نفر تنگ است...
نه میدانم نامش چیست...
و نه میدانم چه می کند...
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم...
رنگ موهایش را نمی دانم...
لبخندش را هم...
فقط میدانم که باید باشد و نیست..!
طوری که انگار کسی درنیمکت آخر انتظارم را می کشد
به آنجا که میرسم باید وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام.
اینکه هی تو مرا دور بزنی
و من دلم را خوش کنم که
در محاصره ی توام ...
چشم دیدنش را ندارم
زنی که هر روز و هر شب در گوشم تکرار میکند :
...The mobile set is off ...
این روزها هرچه میدوم نمیرسم
نکند کلاغ آخر قصه ها شده ام.
احمق است
گاهی دلش تنگ میشود
حتی برای اینکه نیمه شب یواشکی شماره ات را بگیرد
صدایت را بشنود
مشترک مورد نظر در حال مکالمه با
مشترک مورد نظر خودش است